معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا…دخترک خودش را جمع و جور کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : (چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟ فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انظباطش باهاش صحبت کنم )
دخترک چانه لرزانش را جمع کرد… بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :
خانوم… مادرم مریضه… اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن… اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد… اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه… اونوقت… اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم…
اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم…
معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا… و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد…
دوتا دانه توی خاک حاصل خیز بهاری کنار هم نشسته بودند. دانه اولی گفت: <<من می خواهم رشد کنم!من می خواهم ریشه هایم را هر چه عمیق تر در دل خاک فرو کنم و شاخه هایم را در میان پوسته زمین بالای سرم پخش کنم...من می خواهم شکوفه های لطیف خودم را همانند بیرق های رنگین بر افشانم و رسیدن بهار را نوید دهم...من می خواهم گرمای آفتاب را روی صورت ولطافت شبنم صبحگاهی را روی گلبرگ هایم احساس کنم !>> وبدین ترتیب دانه رویید. دانه دومی گفت:<<من می ترسم.اگر من ریشه هایم را به دل خاک سیاه فرو کنم ,نمی دانم که در آن تاریکی با چه چیز هائی روبه رو خواهم شد. اگر میان خاک سفت, بالای سرم را نگاه کنم, امکان دارد شاخه های لطیفم آسیب ببینند...چه خواهم کرد اگر شکوفه هایم باز شوند و ماری قصد خوردن آنها را کند؟ تازه,اگر قرار باشد شکوفه هایم به گل ننشینند,احتمال دارد بچه کوچکی مرا از ریشه بیرون بکشد.نه,همان بهتر که منتظر ماند. مرغ خانگی که برای یافتن غذا مشغول کند و کاو زمین بود دانه را دید و در یک چشم بر هم زدن قورتش داد.
تبادل لینک
هوشمند برای
تبادل لینک
ابتدا ما را با
عنوان
دوستانه
و آدرس
javanesabz.LXB.ir لینک نمایید
سپس مشخصات
لینک خود را در
زیر نوشته . در
صورت وجود لینک
ما در سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.